#زنگ_تفریح ده روش برای به دست آوردن دل زنان!
– به حرفاش گوش بده
– کارت بانکیت رو در اختیارش بزار
– بهش محبت کن
– گاهی براش یک شاخه گل بگیر
– کارت بانکیت رو بهش بده
– چند روز یک بار بهش بگو دوستت دارم
– تولدشو فراموش نکن
– کارت بانکیت رو بهش بده
– حداقل در روز یک بار بهش تلفن کن
– جلوی جمع بهش احترام بذار
– کارت بانکیت رو بهش بده
– سالگرد ازدواج و روز زن رو فراموش نکن
– موقعی که ناراحت هست کنارش باش و بهش بگو نگران چیزی نباش من کنارتم
– کارت بانکیت رو حتما بهش بده
– بابا این کارتِ بی صحاب رو بش بده دیگه
#زنگ_تفریح حق این دانش آموز صفر است یا بیست؟
1-درکدام جنگ ناپلئون مرد؟
(((در اخرین جنگش)))
2-اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟
(((در پایین صفحه)))
3-علت اصلی طلاق چیست؟
(((ازدواج)))
4-علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟
(((امتحانات)))
5-چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟
(((نهار و شام)))!!!!!
#زنگ_تفریح ب زنه میگن
تو چرا چهار بار شوهر کردی؟
میگه اولی قارچ سمی خورد مرد٬ دومی قارچ سمی خورد مرد٫ سومی هم گردنش شکست طلاقم داد.
بهش میگن چرا گردنش شکست میگه اخه قارچ نمی خورد!!
#زنگ_تفریح روی بسته های خوراکی، جای اینکه بنویسن “از اینجا باز شود”
باید بنویسن: “اگه تونستی از اینجا باز کن!”
#زنگ_تفریح يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت
ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانههاشان راه نمیدادند
همينجور كه توی كوچههای روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند از کسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد
ما دنبال دعا نويس می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم
مرد تا اين حرف را شنيد گفت :
بابا دعانويس را خدا براتون رسونده من بلدم، هزار جور دعا ميدونم
فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند خودش را هم زير كرسی نشاندند
بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد مرد روی کاغذ چیزهایی نوشت
و به آنها گفت : اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد
از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد
از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشتو خواند
دید نوشته : خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا
#زنگ_تفریح ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺍﺭﺱ فسا ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ایی ﺑﻪ ﻧﺎﻡ کوروش درس ميخواند.
ﺭﻭﺯﯼ خانم معلمش كه از شيطنت هاي او به تنگ آمده بود با او دعواي سختي كرد و به او گفت كه در آينده هيچ چيز نميشود.
کوروش آنقدر در مقابل هم كلاسي هايش خجالت زده شد كه مدرسه خود را عوض كرد و تا سالها كسى از او خبر نداشت.
بيست ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﺣﻤﺪﯼ ﺑﻌﻠﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻗﻠﺒﯽ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ نمازی شیراز ﺑﺴﺘﺮﯼ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺤﺖ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ،
ﻋﻤﻞ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪﻥ، ﺩﮐﺘﺮﺟﻮﺍﻥ ﺭﻋﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﻮﺩ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﯼ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻭﯼ ﺗﺸﮑﺮﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻠﺖ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﯼ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺣﺮﻑﺯﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺭﻧﮓ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻝﮐﺒﻮﺩ ﺷﺪﻥ ﺑﻮد ﺗﺎﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﮐﺘﺮﺟﺎﻥ ﺑﺎﺧﺖ،
ﺩﮐﺘﺮ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﺍﻧﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ،
پس از بررسی متوجه شد ﻧﻈﺎﻓﺘﭽﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺩﻭﺷﺎخه ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﺷﺎﺭﮊﺭ ﮔﻮﺷﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
اون نظافتچی کسی نبود جز کوروش ! ! !
ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯾﻦ کوروش دکتر شده؟ !
کوروش هیچي نشده!