نهج البلاغه
حکمت 415
چگونگی دنیا
تاریخ : 02 / 10 / 1403
👈 مطالب بیان شده در جلسه 👇👇
حکمت 415 نهج البلاغه
وَ قَالَ (عليه السلام) فِي صِفَةِ الدُّنْيَا
: امام عليه السّلام در مورد
چگونگى دنيا فرموده است :
تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ؛
دنيا ( به زينت و آرايش خود ) فريب مى دهد ،
و ( به بلاها و غم و اندوهش و گرفتاريهايش )
زيان مى رساند ،
و ( بسرعت و شتاب ) مى گذرد +
( و تلخ مى گرداند ، با فراق و جدايى اش )
إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِيَائِهِ،
وَ لَا عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ؛
خداوند سبحان ( بر اثر حقارت و پستى دنيا )
راضى نگشت كه آنرا پاداش دوستان خود
و كيفر دشمنانش قرار دهد،
وَ إِنَّ أَهْلَ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ،
و اهل دنيا مانند كاروانى هستند
كه فرود آمده اند
( تا لحظه اى آسوده شده رفع خستگى نمايند )
بَيْنَا هُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ، فَارْتَحَلُوا.
ناگاه جلودارشان به آنها بانگ زند ( : كوچ كنيد
كه اينجا جاى استراحت نيست ) پس كوچ كنند.
تَغُرُّ * فريبندگى دنيا از طريق ظواهر پر زرق
و برق آن و اموال و ثروت ها، كاخ ها و زينت ها،
مقام ها و قدرت ها;
تَضُرُّ * و زيان رساندن دنيا از طريق ناكامى ها،
درد و رنج ها، شكست ها و مصيبت هاست
تَمُرُّ * گذرا بودن دنيا که فرعون ها و نمرودها
و شدادها همه رفتند سلاطين بزرگ و قدرتمند
و جهان گشا همگى در زير خاك پنهان شدند.
تنها كاخ هاى ويران شده آن ها باقى مانده است.
بعضی تشبیهات دنیا : خصال ص 65
إِنَّمَا الدُّنْيا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَلاَ تَعْمُرُوهَا
1 = حضرت عيسى ع : دنيا پُلى بيش نيست ؛
پس ، از آن بگذريد و آبادش مكنيد
الدُّنْيا دَارُ مَمَرّلاَ دَارُ مَقَر بحار ج 73 ص 130
2 = امام على عليه السلام :
دنيا ، گذرگاه است ، نه قرارگاه
3 = رسول خدا ص مى فرمايند :
تشبيه دنيا به لباسى شده كه تمام آن از هم شكافته
و تنها به نخى بند است كه هر زمان
احتمال مى رود آن نخ ، پاره شود و لباس فرو افتد
هذِهِ الدُّنْيا مِثْلُ ثَوْب شُقَّ مِنْ أَوَّلِهِ إلى آخِرِهِ فَيبْقى مُتَعَلِّقاً بِخَيط فى آخِرِهِ يوشَكُ ذلِكَ الْخَيطُ أنْ ينْقَطِع مجموعه ورّام ج 1 ص 148
4 = تشبيه دنيا به سايه ابرها شده كه
هرگز پايدار نيست و همچون صحنه هاى
دل انگيز خواب است كه به زودى مى گذرد
إنَّ الدُّنْيا ظِلُّ الْغَمامِ وَحُلُمُ الْمَنامِ
اميرمؤمنان ع : غررالحكم ح 2166
حال دنیا را چو پرسـیدم من از فرزانهای
گفت: یا آب اسـت یا خاک است یا پروانهای
گفتمـش : احوال عمـرم را بگو این عمر چیست؟
گفت: یا برق اسـت یا باد است یا افسانهای
گفتمـش: اینها که میبـینی چرا دل بستهاند؟
گفت: یا خوابند یا مـستند یا دیوانهای
گفتمش : احوال جانم را پس از مردن بگو
گفت: یا باغ اسـت یا نار اسـت یا ویرانهای
دنيا چو حباب است و ليكن چه حباب
ني بر سر آب ، بلكه بر روي سراب
آن هم چه سراب ، آن كه بينند به خواب
و آن خواب چه خواب ، خواب بد مست خراب