22 آذر 1403
عبدالمطلب 30 حائری 18 پ 40

حکمت 261 نهج البلاغه (علی محبی)

261

حکمت 261 نهج البلاغه:

  1. مظلومیّت امیرالمومنین علیه السلام
  2. بی وفایی یاران حضرت
  3. و ثابت قدم بودن دشمن در باطل خود

✅ صبح یکشنبه 15 / 4 / 99




مطالب بیان شده در این جلسه 👆👇

نهج البلاغة کلمه قصار 261
وَ قَالَ ع لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْأَنْبَارِ
فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ
وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ

نخيله، جايى نزديكى كوفه در سر راه شام، كه لشگرگاه بود،
سربازان و داوطلبان جنگ در آنجا گرد مى‏آمدند
و سازماندهى مى‏شدند.

مظلوميّت امام على عليه السّلام‏
و درود خدا بر او، فرمود: (آن هنگام كه تهاجم ياران معاويه به شهر انبار، و غارت كردن آن را شنيد، تنها و پياده به طرف پادگان نظامى كوفه «نخيله» حركت كرد، مردم خود را به او رسانده، گفتند اى امير مؤمنان ما آنان را كفايت مى‏كنيم،

فَقَالَ‏ مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ
إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا
وَ إِنَّنِي الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي
كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ
أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ

فرمود) شما از انجام كار خود درمانده‏ايد! چگونه كار ديگرى را برايم كفايت مى‏كنيد؟ اگر رعاياى پيش از من از ستم حاكمان مى‏ناليدند، امروز من از رعيّت خود مى‏نالم،
گويى من پيرو، و آنان حكمرانند،
يا من محكوم و آنان فرمانروايانند.

فلما قال ع هذا القول في كلام طويل قد ذكرنا مختاره في جملة الخطب تقدم إليه رجلان من أصحابه‏
فقال‏ أحدهما إني لا أملك إلا نفسي و أخي فمر بأمرك
يا أمير المؤمنين ننقد له فقال ع‏ وَ أَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيد

وقتى سخن امام در يك سخنرانى طولانى كه برخى از آن را در ضمن خطبه‏هاى گذشته آورديم، به اينجا رسيد. (دو نفر از ياران جلو آمدند و يكى گفت: من جز خود و برادرم را در اختيار ندارم، اى امير المؤمنان فرمان ده تا هر چه خواهى انجام دهم، امام فرمود) شما كجا و آنچه من مى‏خواهم كجا؟!

97 و من خطبة له ع في أصحابه و أصحاب رسول اللّه‏
أصحاب علي‏
وَ لَئِنْ أَمْهَلَ الظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ أَخْذُهُ‏ وَ هُوَ لَهُ بِالْمِرْصَادِ
عَلَى مَجَازِ طَرِيقِهِ‏ وَ بِمَوْضِعِ الشَّجَا مِنْ مَسَاغِ رِيقِهِ‏
أَمَا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ‏ لَيَظْهَرَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ عَلَيْكُمْ‏ لَيْسَ لِأَنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْكُمْ‏ وَ لَكِنْ لِإِسْرَاعِهِمْ إِلَى بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ‏ وَ إِبْطَائِكُمْ عَنْ حَقِّي


(پس از جنگ نهروان در نكوهش لشكريان خود در سال 38 هجرى، كه براى نبرد نهايى با معاويه سستى مى‏ورزيدند ايراد كرد)
اگر خداوند، ستمگر را چند روزى مهلت دهد،
از باز پرسى و عذاب او غفلت نمى‏كند،
و او بر سر راه، در كمين گاه ستمگران است،

و گلوى آنها را در دست گرفته تا از فرو رفتن آب دريغ دارد.
آگاه باشيد! به خدايى كه جانم در دست اوست، شاميان بر شما پيروز خواهند شد، نه از آن رو كه از شما به حق سزاوارترند.
بلكه در راه باطلى كه زمامدارشان مى‏رود شتابان فرمان بردارند.
و شما در گرفتن حق من سستى مى‏ورزيد،

وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ الْأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا
وَ أَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتِي‏
اسْتَنْفَرْتُكُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا وَ أَسْمَعْتُكُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا
وَ دَعَوْتُكُمْ سِرّاً وَ جَهْراً فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا

و هر آينه، ملّت‏هاى جهان صبح مى‏كنند در حالى كه از ستم زمامدارانشان در ترس و وحشتند،
من صبح مى‏كنم در حالى كه از ستمگرى پيروان خود وحشت دارم. شما را براى جهاد با دشمن بر انگيختم، امّا كوچ نكرديد، حق را به گوش شما خواندم ولى نشنيديد، و در آشكار و نهان شما را دعوت كردم، اجابت نكرديد، پند و اندرزتان دادم، قبول نكرديد.

أَ شُهُودٌ كَغُيَّابٍ‏ وَ عَبِيدٌ كَأَرْبَابٍ‏
أَتْلُو عَلَيْكُمْ الْحِكَمَ فَتَنْفِرُونَ‏ مِنْهَا
وَ أَعِظُكُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا

وَ أَحُثُّكُمْ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ الْبَغْيِ فَمَا آتِي عَلَى آخِرِ قَوْلِي
حَتَّى أَرَاكُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِيَ سَبَا تَرْجِعُونَ إِلَى مَجَالِسِكُمْ‏
وَ تَتَخَادَعُونَ عَنْ مَوَاعِظِكُمْ‏
أُقَوِّمُكُمْ غُدْوَةً وَ تَرْجِعُونَ إِلَيَّ عَشِيَّةً
كَظَهْرِ الْحَنِيَّةِ عَجَزَ الْمُقَوِّمُ‏ وَ أَعْضَلَ الْمُقَوَّمُ‏

مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِيَ سَبَا ضرب المثل است، سبأ پدر اعراب يمن بود كه ده پسر داشت، قبل از جنگ آنها را در طرف راست و چپ خود قرار داد تا با نظم خاصّى بجنگند، امّا وقتى جنگ شروع شد همه فرار كردند و پدر را تنها گذاشتند از آن پس« تفرّقوا ايادى سبأ» ضرب المثل شد.

آيا حاضران غائب مى‏باشيد؟ و يا بردگانى در شكل مالكان؟!
فرمان خدا را بر شما مى‏خوانم از آن فرار مى‏كنيد،
و با اندرزهاى رسا و گويا شما را پند مى‏دهم از آن پراكنده مى‏شويد،

شما را به مبارزه با سركشان ترغيب مى‏كنم،
هنوز سخنانم به آخر نرسيده، چون مردم سبا، متفرّق شده،
به جلسات خود باز مى‏گرديد، و در لباس پند و اندرز، يكديگر را فريب مى‏دهيد تا أثر تذكّرات مرا از بين ببريد.

صبحگاهان كجى‏هاى شما را راست مى‏كنم،
شامگاهان به حالت اوّل بر مى‏گرديد،
چونان كمان سختى كه نه كسى قدرت راست كردن آن را دارد
و نه خودش قابليّت راست شدن را دارا است.

أَيُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ‏ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ‏
الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ‏ الْمُبْتَلَى بِهِمْ أُمَرَاؤُهُمْ‏
صَاحِبُكُمْ يُطِيعُ اللَّهَ وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ‏
وَ صَاحِبُ أَهْلِ الشَّامِ يَعْصِي اللَّهَ وَ هُمْ يُطِيعُونَهُ‏

اى مردم كه بدن‏هاى شما حاضر و عقل‏هاى شما پنهان و افكار و آراء شما گوناگون است و زمامداران شما دچار مشكلات شمايند،
رهبر شما از خدا اطاعت مى‏كند، شما با او مخالفت مى‏كنيد،
امّا رهبر شاميان خداى را معصيت مى‏كند، از او فرمانبردارند.

لَوَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ صَارَفَنِي بِكُمْ صَرْفَ الدِّينَارِ بِالدِّرْهَمِ‏
فَأَخَذَ مِنِّي عَشَرَةَ مِنْكُمْ وَ أَعْطَانِي رَجُلًا مِنْهُمْ‏
به خدا سوگند دوست دارم معاويه شما را با نفرات خود
مانند مبادله درهم و دينار با من سودا كند،
ده نفر از شما را بگيرد و يك نفر از آنها را به من بدهد!

يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ مُنِيتُ مِنْكُمْ بِثَلَاثٍ وَ اثْنَتَيْنِ‏
صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ‏ وَ بُكْمٌ ذَوُو كَلَامٍ‏ وَ عُمْيٌ ذَوُو أَبْصَارٍ
لَا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ وَ لَا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلَاءِ

اى اهل كوفه! گرفتار شما شده‏ام كه سه چيز داريد و دو چيز نداريد: كرهايى با گوش‏هاى شنوا، گنگ‏هايى با زبان گويا،
كورانى با چشمهاى بينا.
نه در روز جنگ از آزادگانيد،
و نه به هنگام بلا و سختى برادران يك رنگ مى‏باشيد.

تَرِبَتْ أَيْدِيكُمْ‏ يَا أَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا
كُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ آخَرَ
وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي بِكُمْ فِيمَا إِخَالُكُمْ‏ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى‏ وَ حَمِيَ الضِّرَابُ‏ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الْمَرْأَةِ عَنْ قُبُلِهَا
وَ إِنِّي لَعَلَى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي‏ وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي‏
وَ إِنِّي لَعَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطاً

تهى دست مانيد اى مردم!
شما چونان شتران دور مانده از ساربان مى‏باشيد،
كه اگر از سويى جمع آورى شوند از ديگر سو، پراكنده مى‏گردند.

به خدا سوگند، مى‏بينم كه اگر جنگ سخت شود و آتش آن شعله گيرد و گرمى آن سوزان، پسر ابو طالب را رها مى‏كنيد
و مانند جدا شدن زن حامله پس از زايمان از فرزندش،
هر يك به سويى مى‏گريزيد.

و من در پى آن نشانه‏ها روانم كه پروردگارم مرا رهنمون شده
و آن راه را مى‏روم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گشوده، و همانا من به راه روشن حق گام به گام ره مى‏سپارم.

مردم! به اهل بيت پيامبرتان بنگريد، از آن سو كه گام بر مى‏دارند برويد، قدم جاى قدمشان بگذاريد، آنها شما را هرگز از راه هدايت بيرون نمى‏برند، و به پستى و هلاكت باز نمى‏گردانند.
اگر سكوت كردند سكوت كنيد، و اگر قيام كردند قيام كنيد،
از آنها پيشى نگيريد كه گمراه مى‏شويد،
و از آنان عقب نمانيد كه نابود مى‏گرديد.

خطبه 121…وَ لَكِنْ بِمَنْ وَ إِلَى مَنْ‏ أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ
وَ أَنْتُمْ دَائِي‏ كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَةِ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا
اللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أَطِبَّاءُ هَذَا الدَّاءِ الدَّوِيِ‏
وَ كَلَّتِ النَّزْعَةُ بِأَشْطَانِ الرَّكِي …

امّا دريغ، با كدام نيرو بجنگم؟ و به چه كسى اطمينان كنم؟
شگفتا، مى‏خواهم به وسيله شما بيمارى‏ها را درمان كنم ولى شما درد بى درمان من شده‏ايد، كسى را مى‏مانم كه خار در پايش رفته و با خار ديگرى مى‏خواهد آن را بيرون كشد، در حالى كه مى‏داند خار در تن او بيشتر شكند و بر جاى ماند. خدايا! طبيب اين درد مرگبار به جان آمده، و آب رسان اين شوره زار ناتوان شده است.

خطبه 27 … يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ‏
حُلُومُ الْأَطْفَالِ‏ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ‏
لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ‏ مَعْرِفَةً
وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً

اى مرد نمايان نامرد! اى كودك صفتان بى خرد كه عقل‏هاى شما به عروسان پرده نشين شباهت دارد!
چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمى‏ديدم و هرگز نمى‏شناختم! شناسايى شما سوگند به خدا كه جز پشيمانى حاصلى نداشت،
و اندوهى غم بار سر انجام آن شد.

قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ‏ صَدْرِي غَيْظاً
وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ‏ التَّهْمَامِ‏ أَنْفَاساً
وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ‏ …
وَ لَكِنْ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاع‏

خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پر خون،
و سينه‏ام از خشم شما مالامال است!
كاسه‏هاى غم و اندوه را، جرعه جرعه به من نوشانديد،
و با نافرمانى و ذلّت پذيرى، رأى و تدبير مرا تباه كرديد،
… امّا دريغ، آن كس كه فرمانش را اجرا نكنند، رأيى نخواهد داشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *